p

p

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

با نهایت تاثر در گذشت همسر اقای خانجانی هم سلولی عزیزم در زندان اوین بند 209 را تسلیت میگویم

اقای خانجانی نمیدانم چه بگویم



این همه به من کمک کردید در زندان اوین بند 209 ......

اقای خانجانی واقعا ناراحت و افسرده شده ام.....

اینجانب در زیر شکنجه بسیار بیمار شده بودم . اقای خانجانی بعد مدتها .به وی ملاقات حضوری داده بودن  و قبلا به همسرش گفته بود برای اینجانب یک نوع چای  گیاهی بیاره تا من از درد شبها بتوانم بخوابم


سعی میکنم در چند روز اینده در مورد  کمکهایی که اقای خانجانی در زندان به من میکرد را شرح دهم.
و موضوع طناب شیرینی هم توضیح بدهم . طناب شیرینی ماجرای جالبی بود ....

البته اقای نعیمی هم تا صبح بعضی وقتها بالاسر من بیدار میموند . از وی هم سپاسگذارم


۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

۱۳۸۹ اسفند ۱۷, سه‌شنبه

طبقه زیرین و اتاق هواخوری زندان اوین بند 209

با درود فراوان

این پایین ترین طبقه بند 209 میباشد که سلول ها درون ساختمان  نبوده بلکه  هوای ازاد دارد .و هواخوری هم در اینجا قرار گرفته



جالبیش این میباشد که همانطور که در نقاشی توضیح دادم  .برای ورود از قسمت ساختمانی 209  به این قسمت یک دیواره دارد که موقعی که به این دیواره میرسیدیم باید نیمی از بدنمان را خم میکردیم  و از یک دیواره نصفه رد میشدیم
در این بخش  سلولهای متعددی وجود داشت و یک سالن هواخوری

این سالن هواخوری یک دوربین چرخان داشت که تقریبا شبیه عکس زیر بود البته با رنگی مشکی

و از داخل سلول هواخوری فقط اسمان دیده میشود و نه چیزی بیشتر












دوستان عزیز نوشتن این مطالب فشار زیادی به من وارد میسازد
تا بعد بدروود گرمیان

تصاویر از زندان اوین بند 209

با درود فراوان دو عکس از داخل زندان اوین گیر اوردم که اوایل ان قلاب ننگین جمهوری اسلامی گرفته شده است از داخل بند 209 و چند نکته مهم در مورد تغییرات این بند خواهم گفت
 و روی عکس توضیح خواهم داد

عکس زیر داخل سلول رو نشون میدهد
در حال حاظر دستشویی فرنگی در سلول وجود ندارد
سلول ها با موکتی قهوه ای رنگ پر شده است و با این روش چندین زندانی را در یک سلول 2یا 3 متری نگهداری میکنند
عکس رو خوب نگاه کنید  دقیقا تو این اتاق ما چهار نفر زندانی بودیم

شیر اب و سینک زیرش هنوز که هنوزه همین شکلی میباشد و بالای سینک یک دریچه هوا میباشد که بلوک شده میباشد {در پایین یک موضوع در مورد این هواکش مینویسم}

سمت راست بالای درب یک دکمه گذاشتن برای اعلان زنگ دستشویی و چیزهای دیگر که با فشرن اون هیچ گاه کسی برای دستشویی درب رو باز نمیکند

اتاقهایی که بعد از شکنجه مرا میبردند معمولا شیر اب نداشتند و هیچ نوری به داخل نمی امد

بعضی وقتها در سلول انفرادی میبردند که صدای داد و فریاد و گیره می اومد و بعضی وقتها در سلولی بودم که هیچ صدایی شنیده نمیشد...


یک روز بعد از شکنجه شدن در زندان اوین بند 209  من بیهوش شدم و وقتی چشمم رو باز کردم در یک اتاق تاریک بودم
شروع کردم از درد گریه کردن و فریاد کشیدن . و از نبود اکسیژن در سلول هم داشتم خفه میشدم .دکمه کنار درب رو زدم و شروع کردم با پا کوبیدن به درب . بعد ساعتها یک پاسدار اومد گفت چته نجاست ...
من گفتم فقط دریچه رو یک کم باز کن تا کمی اکسیژن به اتاق بیاید{همانطور که در عکس میبینید روی درب یک دریچه هست که از پشت بسته و باز میشود}
دریچه رو باز گذاشت و من از بس که بدنم درد میکرد ناخاسته شروع به گریه کردن و نالیدن کردم
پاسدار زنازاده اومد و اون دریچه را بست و من بعد چند ساعت داشتم میمردم از نبود اکسیژن و میرفتم صورتم رو میبردم نزدیک اون دریچه ای که بالای سینک دستشویی هست .

در نبود اکسیژن و دردی که تمام هیکلم رو فرا گرفته بود . شروع کردم به جستجو در سلول تا بتونم یک سوزن یا تیغی گیر بیارم تا جان خودم رو بگیرم .



عکس زیر یکی از شاخه های راهرو زندان  209 اوین  را نشان میدهد
به نظر من طبقه دوم  , شاخه سوم هست  . که اخر  این سالن یک دستشویی و حمام هست




چه روزهایی رو از داخل این سلول ها من گذروندم....





۱۳۸۹ اسفند ۱۵, یکشنبه

شکنجه اقای خانجانی در زندان اوین بند 209

با درود فراوان

امروز شکنجه  اقای خانجانی از بهاییان عزیز کشور را  تا انجایی که بتوانم بازگوو خواهم کرد


اینجانب در دو سلول زندان اوین بند 209 با اقای خانجانی با هم بودیم

عکس اتاق اقای خانجانی و اینجانب در زندان اوین بند 209

این اتاق به اندازه دو عدد پتوی سربازی جا داشت.


اقای خانجانی به من کمکهایی میکرد در زندان که باور نکردنی میباشد


یک روز اقای خانجانی رو بردن به اتاق شکنجه و من هیچ اطلاعی ازش نداشتم .حتی پتوهای وی رو هم به وی داده بودن که برده بود  با خودش. من فکر میکردم ازاد شده یا اتاقش رو عوض کردن .


اما جریان چیز دیگری بود

اقای خانجانی رو برده بودن به اتاق شکنجه  .

همانظور که میدانید چندین اتاق شکنجه در بند 209 موجود میباشد .

معروف ترین اتاق شکنجه در طبقه ی دوم همون جایی که چند تلفن کارتی موجود میباشد {اون تلفن های کارتی برای اذیت خانواده های زندانیان میباشد .معمولا بازجو و شکنجه گر بالا سر زندانی ایستاده  و از زندانی شماره اش رو میخواهد که با خانواده تماس بگیرد .زیرا زندانی چشم هایش بسته و شماره را اون پاسدار میگیرد}

در مورد خود اینجانب هم معمولا یا بازجو این کار رو میکرد یا یکی از پاسداران یا بسیجیان داخل زندان 209

دقیقا اون اتاق در سمت راست اون تلفن ها در اخر سالن وجود دارد . یعنی اگر روبرویه تلفن ایستاده باشید  دست راست شما یک راهرو هست و اتاق شکنجه در اخر اون سالن وجود دارد.


من در سلول بودم
خلاصه یک دفعه صدای درب اومد که باز شد . و اقای خانجانی که با دو زانو راه میرفت وارد اتاق شد و پتو سربازی هم زیر بغل داشت و خود رو به زمین انداخت


با اون همه شکنجه ای که شده بود  با رفتاری که با من کرد انگار مهربانی در خون وی فرو رفته است


پتوهای اقای خانجانی را به روی زمین پهن کردم و از یک پتو هم یک بالشت برای وی درست کردم .سر و روی اقای خانجانی چرب چرب بود . انگاری چندی بود اجازه حمام به وی نداده بودن


بعد از خوابیدن خیلی از درد مینالید .

بعد از اینکه از خواب بیدار شد . از اقای خانجانی شرح حال را پرسیدم


سعی میکنم عین جملات اقای خانجانی را برای شما در اینجا بنویسم
پرسیدم چی شده ؟؟؟

گفت بردنم اتاق شکنجه  همونی که ته سالن هست .و سوالات همیشگی ....

روی یک تخت خواباندنم و دستهایم رو بستن به تخت و دو انگشت بزرگ پاهایم رو به هم با یک ریسمان بستن . شروع کردن با یک جسم شلاق زدن به پاهایم

بعد همانجا چند دقیقه ای که شلاق به کف پاهایم تمام میشد برگه  ای می اوردن و از من امضا و اعتراف های نا بجا میخواستند

و من را در همان اتاق میدواندن >>>>>


از اقای خانجانی پرسیدم چرا در اتاق میدواندن شما رااا   ؟ گفت موقعی که با کابل میزنن بر روی پا ممکن هست پوست پا بترکه و بعدش منو می اوردن  و دور اتاق میگفتن بدو و با کابل بر بدنم میزدن .


اقای خانجانی به قدری مرد بزرگی بود که برای اینکه من با دیدن پاهایش ناراحت نشوم جوراب میپوشید جلوی من...


هیچ ذجری بدتر از این موضوعی که در پایین مینویسم نبود


همانطور که میدانید در زندان اوین بند 209در کنار درب هر در سلول یک زنگ میباشد که با فشردن اون یک چراغ در جلوی دیدبان بند روشن میشود و اگر عشق اون پاسدار بکشد می اید و ازت میپرسد چه کار دارید و اگر هم نخواهد هرگز نمی اید


اقای خانجانی میخواست به دستشویی برود . و نمیتوانست روی دو پای خود با ایستد . و چراغ رو من برایش زدم  و بعد 4 الی 5 ساعت یک پاسدار زنازاده اومد و من بهش گفتم موضوع روووو

اقای خانجانی یک دمپایی رو به زیر یک زانو و دیگری رو به زیریک زانو دیگر گذاشت و دوزانو شروع کرد با چشمانی بسته به رفتن به دستشویی .

درب زندان بسته شد و یک دفعه پاسداره اومد و به من گفت چشم بندت رو بزن و اقای خانجانی رو کمک کن

خمینی و خامنه ای ننگ بر شماها باد


یک بار چراغ را زدم و از پاسدار بند خواستم که یک تیکه بند یا یک ریسمانی بدهد تا دمپایی های اقای خانجانی را به زانو های وی ببندم که هرگز اینکار رو نکردن


چندی از شکنجه ی اقای خانجانی میگذشت وی داشت تمرین میکرد به دردی که بر روی پاهایش هست غلبه کند و میخواست روی پاهایش با ایستد . از وی پرسیدم چه نوع دردی دارد برایم بگوووو؟
وی گفت انگاری پوست و گوشت کف پاهایم به بدنم نچسپیده ... و دردی وحشتناک دارد


دوستان عزیز با توجه به فشارهای روحی که به من در هنگام نوشتن این مطالب می اید تا ادامه اون در روزهای اینده بدرود میگویم

تمام تلاشم رو کردم
اگر یک زمانی اقای خانجانی از زندان دژخیمان ولایت وقیه  ازاد شد و قرار شد در یک رسانه با هم صحبت بکنیم عین حرفها و چیزهایی که دیده ام رو در این وبلاگ بنویسم

۱۳۸۹ اسفند ۱۰, سه‌شنبه

شکنجه هود یازرلو در زندان اوین بند 209



دوستان عزیز ریز به ریزه شکنجه هود یازرلو را برایه شما خواهم نوشت در روزهای اینده


فقط قبل از اون برای هود عزیزم بنویسم  هود عزیز نگران تحصیلت تو دانشگاه نباش .حق تو تحصیل تو بهترین دانشگاههای جهان میباشد نه دانشگاههای اخوند زده

هود موقعی که در زندان 209 بود یا زیر شکنجه بود یا فکر واحد های درسیش بود .

هود عزیز

بوسه های منو را قبول کن ...



شهید علی اشتری

شهید علی اشتری
http://fa.wikipedia.org/wiki/علی_اشتری


اخرین اتاقی که علی اشتری قبل از اعدام در اون زندگی میکرد این اتاق طبقه پایین بند 209 قرار داشت همون جایی که باید سرها رو خم میکردیم و از زیر یک درب وارد اونجا میشدیم . شماره اتاق ....


زندگی من را علی اشتری در زندان  اوین بند 209 نجات داد و برایش مینویسم . قولی که بهت دادم را حتما علی جان  به انجام میرسانم

روزها میگذشت و اینجانب در سلول انفرادی بودم و هر از چند گاهی به اتاق شکنجه برده میشدم و بعد اعتراف به چیزهایی که هرگز انجام نداده بودم

روزی از روزها خیلی حالم بد شده بود .جوری که بدنم رعشه گرفته بود و بعد از شکنجه مرا به اتاق انفرادی بردند . و هر از چند گاهی یک پاسدار زنازاده دریچه را باز میکرد و میدید که زنده ام میرفت و ساعتها بعد برمیگشت .من زمان از دستم در رفته بود نمیدانستم روز هست یا شب

و بیهوش شدم . و بعد متوجه شدم درب سلولم باز شده و چند نفر دورم هستند و روی صورتم را پوشانده و در حال تزریق امپول هستند

چشم بندم را بستن بر رویه چشمم و مرا کشان کشان به اتاق زنده یاد علی اشتری برند ...


در بدو ورود به اتاق علی اشتری زیاد وضعیت مناسبی نداشتم و علی اشتری به من گفت از اتاق انفرادی اومدی چند وقته حمام

نرفتی و چرا سرت باد کرده . فورا یک لباس زندانش رو خیس کرد و به سر و صورتم زد و فورا زنگ یا چراق بالایه درب رو زد و شروع به داد و فریاد کرد .

انگاری واقعا داشتم میمردم و خودم خبر نداشتم . بعد از ساعتها یک پزشک مزدور امد و به علی  پماد و قرص داد . علی شروع کرد به درمان من .

و کمی اب به من داد و من بیهوش شدم .


واقعیت زندگی علی اشتری از این قرار میباشد::::سعی میکنم عین حرفهایی که به من زده رو برایه شما بازگو بکنم .

علی اشتری  یک مغز لوازم الترونیکی بود و یک دفتر در دبی داشت و یک دفتر در تهران . کار وی واردات لوازم دیجیتالی به

داخل ایران و طبق قانون اساسی ایران بود .

عکس زیر علی اشتری در نمایشگاه خود رژیم اخوندی را نشان میدهد .{اطلاعی ندارم این عکس  در نمایشگاه داخلی بوده یا نمایشگاه خارجی }




همانطور که میدانید علی اشتری نصاب ماهواره  و اینترنت ماهواره ای بوده است {با توجه به سرعت بسیار پایین اینترنت در ایران و فیلتر بودن تمامی سایت ها تقریبا روز به روز تعداد کسانی که به اینترنت ماهواره ای رو می اورد افزوده میشود .و تعداد کسانی که اینگونه سیستم ها رو نصب میکنند  بسیار زیاد میباشد برایه اطلاعات بیشتر به فروم های ماهواره ای در داخل ایران سری بزنید }


اپیلوسکوپ هم تو تمام تعمیرگاهها موجود هست .الان تو هر خونه بری چند مدل رسیور کشف میشه و از هر موبایل هم یک دونه فلش مموری کشف میشه .


چرخ جاساز : واقعا جالب هست .این همه فلش مموری نشون داده بعد اومده یک قطعه فیلم گرفته که تو جنگ جهانی اول ازش استفاده میکردن و زیر چرخ جاسازی شده ... بابا خامنه ای الاغ اگه میخواست فیلم رد و بدل کنه که با اینترنت میفرستاد .


این هم وسایل کشف شده از وی میباشد . که تویه هر فوروم ماهواره ای در ایران بفروش میرسد . البته بیسیم رو هم که خودش وارد کننده بوده برای رژیم

علی اشتری متاهل بود و ماجرا از اینجا شروع میشود

زنه علی اشتری با یک پاسدار طرح دوستی میریزد  و مهریه خود را به اجرا میگذارد . علی اشتری مثل اینکه به زندان میافتد سر این موضوع . اشوب زن زنازاده ی وی شروع میشود . با توجه به خط دادن اون پاسدار به همسرش طرح کثیفی ریخته میشود

جالبه تمام خبر گذاری های رژیم هم از همسرش نقل قول کردن
به تمامی سایت های خبری رژیم سری بزنید :

خبر گذاری رژیم چنین میگوید http://www.agahsazi.com/article.asp?id=1796


 همسر وی ادامه داد: اشتری در طول مدت همکاری با موساد مبالغ زیادی پول گرفت و این پولها به طور پنهانی و جاسازی شده تحویل وی می شد که این مساله حتی سبب شد همسرش به وی تذکر داد که چرا آنها که مدعی فعالیت تجاری هستند پول را با پنهان‌کاری به وی می‌دهند اما نامبرده به این مسایل با وجود آگاهی بی‌توجهی کرد.

هیچ وقت فراموش نمیکنم ذجه های خواهر و مادر علی اشتری رااااا......

چند وقت قبل از اعدام .اخرین ملاقات رو به علی اشتری حضوری دادن . مادرش  و خواهرش گریه میکردند  .مادرش میگفت خدا لعنت کنه زنت رو ..فقط فحش به زنش میدادن .صدایه گریه به اوج رسیده بود . من رویه نیمکت نشسته بودم  .چون پنج دقیقه ملاقات من تموم شده بود و منتظر بودیم .اون  ماشین ون کثافت بیاد و مارو از ساختمان ملاقات به 209 ببره .. .صدایه گریه می اومد علی جاننننننننننننننننننننننننننننننن...........

{هر چقدر فکر کردم اسم زنش رو یادم نیومد متاسفانه }البته تا الان اون پاسداره  هویت زنه رو عوض کرده

علی زمان ملاقاتش تموم شد و امد کنار من نشست . و یک کیسه پسته مادرش بهش داده بود و به من تعارف کرد . دوست داشتم ساعتها بغل علی گریه میکردم ...علی گفت قولی که به من دادی رو یادت نره .و گفت تو از اینجا بیرون میری مطمعن باش

هیچ وقت بعضی از صحنه ها از یادم نمیره :::یک روز علی رو بردن شکنجه و چند روزی هیچ خبری ازش نداشتم .یک روز تو اتاق خواب بودم .منو صدا کردن با یک نفر دیگر که در اتاق ما بود و گفتن چشم بند هاتون رو بزنید  و رو به  دیوار شوید . و بعد علی را پرت کردن تو اتاق ...............................

علی نمیتوانست حرف بزند .تمام لبش میلرزید .لباس هاش رو در اوردیم .پوست پشت بندش بلند شده بود .انگاری یک سانت به گوشت پشتش اذافه شده بود . کبود .بود .وحشتناک بود .تو زندان اوین چند نفر رو به این شکل دیده بودم که شکنجه کرده بودن .مرحوم علی حیدریان و خود من .علی اشتری و اقای خانجانی از بهاییان عزیز کشورمان میباشد .......


فیلم زیر اعترافات علی اشتری میباشد .خیلی نکته ها درون این مستند ساختگی توسط رژیم موجود میباشد .
من در فیلم کاملش دیدم میگفت وسایل کشف شده مثلا دو عدد لب تاب .دوربین عکاسی .

به فیلم خوب دقت کنید . کسانی که در زندان 209 بودن خوب متوجه میشن .  این صندلی و اون درختچه رو میشناسید حتما . وقتی وارد 209 میشوید دست چپ یک درب هست که اتاق  اسناد و مدارک و بعضی از دادگاههای مهم و خوش گذرونی شکنجه گران هست .حالا شما ی خواننده با خودتون میپرسید که همه چشم بند دارن شما از کوجا دیدید . {اینجانب چشم بسته انقدر برده بودن و اورده بودن همه جاش رو حفظ شده بودم .و دقیقا پشت درب همون اتاق من ساعتها پشت به دیوار ایستاده بودم و گاهی چشم بند رو یک کوچلو برای دیدن کنار میزدم}

تمام تلاشم رو میکنم تمامی مکانها رو با نقاشی با ذکر جزعیات بکشم برایه شما.......




دوستان عزیز من اون اتفاقات رو خوب نمیتوانم بنویسم . مرا ببخشید . انقدر وحشتناک هست که ......

این بسیار خلاصه بود . سعی میکنم تمام حرفها و جزعیات را به صورت کامل بنویسم

در اینده واقعیت زندگی و اعدام علی اشتری .ارش رحمانی پور و بهاییان عزیز اقای خانجانی و... خواهم نوشت


و نوع شکنجه ی خیلی از عزیزانی که  اخبار اونها رو فقط دنبال میکنید را خواهم نوشت